سلام دیروز 14 اردیبهشت سال 92 شدیدا استرس داشتم و همش یه حسی بهم میگفت که باردارم خیلی دو دل بودم بی بی بذارم یا نه همش با خودم میگفتم مگه میشه با دو بار اقدام هی خودمو اروم میکردم اما امان از دل من که اروم نمیشد خلاصه یه اس زدم به همسر جان که بی بی چک بگیر که مثلا تکلیفم روشن بشه که امروز که میخواستم برم پیش دکی بدونم چیکاره ام جالب اینجا بود که اصلا یه روز هم عقب ننداخته بودم خلاصه همسری ظهر اومد و هی میگفت بی بی رو بذار منم که .... نداشتم خلاصه با تمام استرس ناهار رو نوش جا کردم حالم خیلی بد بود نمیشه توصیفش کرد ...